جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

اینجا که می آیم راحت ترم. اینجا دنیای من است. اگر هم کسی بیاید آنقدری نمی ماند که رد پایش بماند یا خطی روی دیوار تنهایی هایم بکشد.
می خواهم بنویسم ولی روی کاغذ نمی آید. می جوشد، بالا می آید، اشک می شود و روی بالش می نشیند. همیشه بهترین حس ها نه سخن می شوند و نه سیاهی کاغذ.
وقتی کسی می میرد، بعضی عادت ها و حس هایش می ماند برایت. انگار هر کسی را که راه می دهی این تو، قسمتی از در و دیوارت را رنگ می زند، درست رنگ خودش.
هنوز بعضی وقتها، صبح ها که نماز می خوانی، دست هایت را که بالا می بری، ناخودآگاه به جای ربنا این می آید:
خدایا من نتوانستم، تو مواظبش باش...
و گنجشک ها زیر لب می خوانند:
آدم ها نمی میرند حتی اگر تو بخواهی...

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

گنجشک ها لب ندارند

۱۰:۴۶ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home